علامه حلى و يا
و علامه حلى را از آنان مىتوان گفت وى بنام حسن بن سديدالدين يوسف بكنيه ابومنصور و بلقب آيةالله و معروف به علامةالدهر در بيست و نهم رمضان بسال ششصد و چهل و هشت مطابق كلمه رحمت در شهر حله ديده بدنيا گشوده مردى بود جامع معقول و منقول، در مدح علامه صاحب نقد الرجال پس از اطاله مطلب چنين گويد بخاطرم مىرسد كه بوصف او نپردازم زيرا كتاب من گنجايش علوم و فضائل و محامد و تصانيف او را نداشته و مقام او از هر چه گويند بالاتر است اينك ما نيز از اين جهت صرف نظر كرده به حقيقت باطن و واقعيت او واگذار مىكنيم كه او بهترين معرف است.
همون صفاى باطن او بود سلطان الجايتو محمد خدابنده مغول را منقلب و مجذوب خود نمود و او را از گمراهى و انحراف عقيده نجات بخشيد و مذهب تشيع را چنانچه بود يعنى باواقعيت اصلى و حقيقت ذاتى خود به او معرفى كرد و سلطان با معرفت و شناسائى كامل قبول نمود و در نتيجه تشيع رونق يافت و شرح قضيه را مرحوم ملامحمد تقى مجلسى در شرح من لايحضره الفقيه چنين آورده:
روزى سلطان از روى خشم بزن خود كه بسار مورد علاقهاش بوده گفت انت طالق ثلاثاً يعنى:
تو سه مرتبه رها شده هستى و در قانون اهل تسنن اين نوع طلاق سه بار حساب مىشود كه رجوع امكان ندارد مگر آنكه شوهر ديگر انتخاب كند و با او مواقعه شود بعد طلاق گويد پس از عده شوهر اولى ازدواج نمايد.
سلطان بعداً پشيمان شد و از علماى اهل سنت راه چاره جوئى خواست، همه جواب يأس دادند و سلطان شديداً ناراحت و مضطرب بود يكى از وزراء گفت در شهر حله عالمى وجود دارد كه اين نوع طلاق را باطل مىداند.
سلطان نامهئى به علامه نوشت و كسى را بر احضار وى برگماشت علماى دربار علم مخالفت برداشتند و گفتند سزاوار نيست براى مرد رافضى خفيف العقل و باطل گرو و نحيفالعقيده اهميت دهيد.
سلطان گفت از نزديك ببينم و ادعاى او را بشنويم تا روشن شويم و شاه بعد از ورود علامه، مجلاسى ترتيب داد همه علماى مذاهب چهارگانه را جمع كرد و علامه نيز در آن انجمن حاضر و در موقع ورود كفشها را در بغل و بعد از سلام نزد خود سلطان كه خالى بود نشست پس حاضرين تحمل نكرده و بعرض سلطان رسانيدند اين است كه گفتيم رافضىها ضعيفالعقل هستند سلطان گفت سبب آنرا از خودش استفسار كنيد.
آنان رو بعلامه كردند و گفتند چرا بسلطان سجده نكردى و ترك ادب نمودى؟ گفت كه پيغمبر اكرم سلطان سلاطين بود مردم باوسلام مىگفتند و سجده نمىكردند و قرآن گويد فاذا دخلتم بيوتاً فسلموا على انفسكم تحية من عندالله مباركة و علاوه در ميان ما و شما خلافى نيست در آنكه سجده مخصوص ذات اقدس الهى بوده و بجز خداى تعالى سجده كردن روا نباشد.
علماى سنت گويند چرا نزد سلطان نشستى و حريمى نگذاشتى كه لازمه ادب و حفظ مقام سلطانى است.
علامه گفت چون غير از آنجا جاى خالى ديگرى نبود و حديث از پيغمبر است كه در حين ورود مجلس هر جا كه خالى باشد بنشين. آنان گفتند مگر نعلين چه ارزشى داشت كه آنرا به مجلس سلطان آوردى و اين كار زشت مناسب هيچ عاقلى نمىباشد.
علامه گفت ترسيدم كه حنفى مذهب كفش مرا بدزدند چنانچه رئيس ايشان كفش رسول خدا را دزديدند. حنفيها شديداً اعتراض كردند كه ابوحنيفه در آن زمان آن حضرت وجود نداشته و مدتها بعد از آن حضرت بدنيا آمده.
علامه گفت فراموشم شد گويا دزد كفش شافعى بوده، شافعيها بانگ برآوردند، باز علامه به فراموشى خود اعتراض نمود و فرمود كه شايد دزد مالك بوده، پس مالكيها اعتراض نمودند كه مالك در زمان رسول اكرم وجود نداشت.
در اين هنگام علامه متوجه سلطان شده و گفت حالا مكشوف گرديد كه هيچ يك از رؤساى مذاهب اربعه در عهد رسول خدا و در زمان اصحاب او وجود نداشته و آراء و اقوال ايشان فقط رأى و نظر اجتهاد و اختراع خودشان است و اتباع ايشان نيز از مجتهدين خود همين چهار تن را گزيده و اجتهاد غيرايشانرا اگر چه اعلم و افضل از ايشان باشد روا ندانند.
اما فرقه شيعه تابع اميرالمؤمنين (عليه السلام) مىباشند كه وصى و برادر آن حضرت بوده و بمنزله نفس و جان وى مىباشد سپس شروع مطلب و قضيه طلاق زن سلطان شده و پرسيد كه اين طلاق در حضور عدلين وقوع يافته يا بدون آنها.
سلطان گفت بدون سماع عدلين واقع شده. علامه گفت پس اين طلاق محكوم به بطلان بوده و همان زن مطلقه در زوجية پادشاه باقى است و بعد به پارهاى از مذاكرات مذهبى پرداخت همه علماى اهل سنت از گفتن جواب درماندند.